پدید آمدن شاهنامه - پندار نیک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



پدید آمدن شاهنامه - پندار نیک

درباره نویسنده
پدید آمدن شاهنامه - پندار نیک
میثم
خدایا! بر من رحمتی فرود آر تا از رحمانیت دینت بگویم و به پنداری نیک مرا مجهز گردان که هرگز خود را نور مپندارم ،به قدر ادراک از نورانیتت شمعی در دل برافروزم و پروانه وار گرد آن شمع بسوزم. بر ایمانم بیافزای و پیمانه ی کوچک وجودم را عمقی بیکران ببخش تا متواضع گردم و در هر خیری که سر میزند تنها تو باشی و من نباشم! از روشناییت بینشی نصیبم کن تا ایثار را ارج نهم. مرا لیاقتی عطا کن تا هماهنگ با موسیقی تو،سازم را کوک کنم. سرآخر مرا به معرفتی مبتلا ساز تا وقت رفتن، با آغوشی باز خاک تنم را به دست خاک عزیز ایران بسپارم...
تماس با من


 

آرشیو
دلنوشته ها و خاطرات
شاهنامه خوانی
اجتماعی
مذهبی
پندنامه


لینکهای روزانه
آنالیز ریاضی قرآن [29]
گنجور(آثار سخنسرایان پارسی گو) [28]
وبسایت شرکت دل آواز(شجریان) [26]
وبسایت رسمی علیرضا عصار [20]
گیتارینه [21]
جامعه مجازی موسیقی ایرانیان [16]
آموزش گیتار [12]
[آرشیو(7)]

 

لینک دوستان
پرسه زن بیتوته های خیال
.... «« " الهه عشق " »»‍‍ ....
فانوسهای خاموش
یادداشتها و برداشتها
.: شهر عشق :.
نور
توشه آخرت
عطش
مسافر آسمان
کوله پشتـــــــــــــــــــــی
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
معصومیت از دست رفته
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
باغ گیلاس
عشق طلاست
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
اسلام دین محبت و عدالت
دلشدگان
بیکرانه
پاسبان پاسارگاد
تاریخ ایران باستان
مهندسی مکانیک
™Hamid
منجی عصر
دریای بیکران
دوستان دوران دبیرستان
وبلاگ من و حمید
گلبرگ
ستاره بنز


موسیقی وبلاگ


خبرنامه ی پندار نیک
 
لوگوی وبلاگ
پدید آمدن شاهنامه - پندار نیک


لوگوی دوستان
آمار بازدید
بازدید کل :277341
بازدید امروز : 50
 RSS 

فردوسی در آغاز شاهنامه چنین می گوید
از زمانهای باستان در ایران کتابی بود پر از داستانهای گوناگون که سرگذشت شاهان و دلاوران ایران را در آن گردآورده بودند. پس از آنکه شاهنشاهی ایران به دست تازیان برافتاد این کتاب هم پراکنده شد. اما پاره های آنرا موبدان در گوشه و کنار نگاه میداشتند ، تا آنکه یکی از بزرگان و آزادگان ایران که مردی دلیر و خردمند و بخشنده بود ، به جستجو افتاد تا تاریخ گذشته ایران را از روز نخست بیابد و آنچه را بر شاهان و خسروان ایران گذشته است در دفتر فراهم آورد. پس موبدان سالخورده را که از تاریخ باستانی ایران آگاهی داشتند، از هر گوشه و کناری نزد خود خواست و از تاریخ روزگاران کهن جویا شد که شاهان ایران از دیرباز چگونه کشورداری کردند و آغاز و انجام هر یک چه بود و بر ایران در این سالیان دراز چه گذشت.
موبدان تاریخ باستانی ایران را باز گفتند و آن بزرگ مرد از سخنان آنان کتابی نامدار فراهم آورد که بزرگ و کوچک بر آن آفرین گفتند. آنهایی که خواندن میدانستند داستانهای این کتاب را برای مردم می خواندند و دل آنان را به یاد شکوه گذشته ایران شاد می کردند. این کتاب در میان مردم گرامی شد
.
فردوسی

دقیقی شاعر
آنگاه جوانی خوش طبع و گشاده زبان پیدا شد و به این اندیشه افتاد که این کتاب را به شعر درآورد.دوستان وی همه از این اندیشه شاد شدند. اما افسوس که این شاعر گرفتار برخی تندرویهای جوانی بود و به عاقبت آن دچار شد و در جوانی به دست بنده خود کشته شد و نظم کردن «نامه شاهان» ناتمام ماند. من وقتی از کار این شاعر ناامید شدم به دلم افتاد که همت کنم و نامه شاهان را فراهم آورم و خود آنرا در قالب شعر بریزم.
پس در طلب آن برآمدم و از هر کسی جویا شدم. از گردش روزگار می ترسیدم ،می ترسیدم عمرم وفا نکند و کار به دیگری بیفتد. از طرفی زر و مال من چندان نبود که بپاید و سالها عهده دار من و کوشش من باشد. اینگونه کوششها و رنجها هم خریدار نداشت. سراسر کشور را جنگ و شورش فرا گرفته بود و کار بر پژوهندگان و هنرمندان سخت بود و کسی قدر سخن را نمی دانست و حال آنکه در جهان چه چیزی بهتر از سخن نیکوست؟
مگر نه آن است که پیغمبر مردم را با سخن به خدا رهبری کرد؟
مدتی در اندیشه بودم ولی آشکار نمی کردم، زیرا کسی که در این مقصود یار من باشدنمی یافتم. تا آنکه دوست مهربان و یکرنگی که در یکی از شهرها داشتم مرا دل داد و گفت:
«قصد تو قصد شایسته ایست. من نامه شاهان را نزد تو می آورم. تو جوانی و خوش طبع و والاسخن، چه بهتر که به چنین کار گرانمایه ای دست بزنی و با شعر کردن نامه شاهان برای خود خوشنامی و سرافرازی حاصل کنی.»
به سخنان او دلگرم شدم و وقتی نامه شاهان را نزد من آورد از دیدن آن جان تاریکم افروخته شد و به سرودن آن دست بردم.
دوست جوانمرد

بخت هم مدد کرد و یکی از بزرگان به یاری من برخاست. این بزرگمرد که نژادش به آزادگان قدیم می رسید جوانی خردمند و بیدار و روشن روان بود. زبانی نرم و پاکیزه داشت و فروتن و پر آزرم بود.به من گفت:«بگو تا هر چه بخواهی فراهم کنم. از هر چه از دست من برآید کوتاهی نخواهم کرد.» این نیکمرد نامدار با نیکویی و بخشش خود مرا از زمین به آسمان رساند. مرا مانند تازه سیبی که از آسیب باد نگه دارند ، نگاه داری و حمایت می کرد. از جوانمردی و بخشندگی ، دنیا در دیده اش خوار بود و زر و خاک در چشمش یکسان می نمود.
افسوس که ناگهان ریشه عمر این رادمرد کنده شد و چون سروی تندباد از جا بکند به خاک افتاد و به دست ستمگران مردم کش ناپدید شد. دریغ از آن برز و بالای شاهانه اش. پس از مرگ او روانم لرزان شد و نومیدی در دلم رخنه کرد. تا آنکه یک روز به یاد پندی از این رادمرد افتادم که می گفت:
«این کتاب شهریاران است. اگر آنرا به نظم آوردی، به شهریاری بسپار.» از به یاد آوردن این گفتار دلم آرامشی گرفت و روانم شاد شد. با خود گفتم که بخت خفته ام بیدار شد و زمان سخن گفتن آمد و روزگار کهنه نو شد.
رویای فردوسی
یک شب در همین اندیشه به خواب رفتم. در خواب دیدم که شمع درخشنده ای از میان آب برآمد و روی گیتی را که چون لاجورد تیره بود، چون یاقوت زرد روشن کرد. آنگاه تخت پیروزه ای پیدا شد که شهریاری تاج بر سر چون ماه درخشان بر آن نشسته بود. سپاهش تا دو میل صف بسته بودند و بر دست چپش هفتصد ژنده پیل ایستاده و وزیری پاک نهاد در پیش شاه به خدمت، کمر بسته بود. من از دیدن شاه و سپاهیان و ژنده پیلان خیره شدم و از نامداران درگاه پرسیدم آنکه چون ماه بر تخت نشسته است کیست؟ گفتند:
«محمود جهاندار است که ایران و توران در فرمان اوست و از کشمیر تا دریای چین مردم ثناگوی اویند. تو نیز که سخن سرایی ، آفرین گوی او باش.»
بیدار شدم و از جا جستم و زمانی دراز در آن شب تیره بیدار بودم. با خود گفتم این خواب را باید پاسخ بگویم. پس به نام فرخنده شهریار، محمود غزنوی، به نظم شاهنامه دست بردم
.



نویسنده : میثم » ساعت 7:25 عصر روز سه شنبه 89 خرداد 18

داغ کن - کلوب دات کام

The Hunger Site

ابتدا نیت کنید

سپس برای شادی روح حضرت حافظ یک صلوات بفرستید

.::.حالا کلید فال را فشار دهید.::.

برای گرفتن فال خود اینجا را کلیک کنید
دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ